نمیدونم چقدر به دنیای مُد علاقمندید ؟ با اینهمه گرفتاریایی که جمیعا" دست به گریبانش شدیم ، دیگه مُد کمتر جایی تو روزمرگی های ما داره . البته من از همون سنی که باید دنبالش بودم هم ، پیگیرش نبودم .


 کاری نداشتم که چی مُد شده ، هر چی بهم می اومد می پوشیدم . ولی جالبه بدونید که صنعت و دنیای  مُد ، خیلی دنیای وسیع و فراتر از تصور ماست . 


 مهردخت از همون بچگی به دنیای مُد و فشن علاقه ی مخصوصی داشت و برای همین هنرستان،   گرافیک  خوند و الان  دانشگاه طراحی لباس   میخونه . 


خوبه آدم امکان یا همتشو داشته باشه و رویاها و آرزوهاش رو دنبال کنه . مهردخت سالهاست در زمینه ی علاقمندیش می خونه و مینویسه و تلاش میکنه . 


از خوبی حادثه ،  مجله ی  مدوپیا   اولین مجله ی اینترنتی ایرانه و  مهردخت هم با افتخار و با اسم حقیقیش،  یکی از نویسندگانشه .

 اگر به موضوع  مُد، در حد وسیعش علاقمندید،  میتونید صفحه ی مجله  رو مطالعه کنید . 


این مجله شامل بخش هایی مثل مد و استایل ، صنعت مد، فرهنگ و هنر ، زیبایی ، سبک زندگی ، سلبریتی و مصاحبه ست . 


آدرس صفحه :https://modopia.com/

و صفحه ی اینستاگرام مجله /modopiacom (نمیدونم عضو اینستاگرامش هستید یا نه؟)


اگر براتون جالب بود مطالب رو بخونید و برای نویسنده ها نظر بذارید و بهشون امتیاز بدید . مطمئن باشید توجه شما انگیزه ی جوون ها رو برای تلاش بیشتر و نزدیک شدن به استاندارد های روز دنیا ، مضاعف می کنه . 

**********


امروز با یه چیز خیلی خوشگل و روز درست کن مواجه شدم . 


تو پست " بند ناف"  نوشتم که محیط کارمون با وجود خانم فردوسی چقدر انرژی منفی داشت و اذیت می شدیم .


 خدا رو شکر که بازنشست شد و سال 98 رو بدون حضور تلخش شروع کردیم . چقدر غم انگیزه که هیچکس برای رفتن آدم ناراحت و دلتنگ نباشه . ناراحت که پیش کش ، همه نفس راحتی کشیدند و حتی یکی دوباری که برگشت اداره ، هیچکس خوشحال نشد و همه تو همون چند دقیقه معذب بودند . 


حالا یادم بمونه براتون تعریف کنم که دقیقا روز آخر و مکالمات بین ما چی شد و چقدر این زن افکار منفی و عجیبی رو باخودش حمل میکرده ، طوری که من با شنیدن اونها از زبونش شوکه شدم و باعث شد از اون روز که رفته بهش تلفنی نکنم و احوالشو نپرسم و حتی تبریک کوتاه عید رو نگم . ( نه از عصبانیت ) حالا حتما پستش رو مینویسم . 


بگذریم می گفتم که این دوماه چقدر محیط عالی و راحتی داریم . امروز صبح اومدم دیدم همکارم (یکی از اون دوتا آقای گوگولی که باهاشون کار میکنم) رفته بجای تخته پاکن مستطیل ساده ای که داشتیم اینو خریده که هر وقت چشممون به تخته  میفته،  لبخند ببینیم . (تخته وایت برد روبه روی سه تاییمونه)

کلی ذوق کردیم و برای این کار قشنگش ازش تشکر کردیم .

اون پایین (گوشه ی سمت راست) هم که میبینید نوشته "قدر آشتیانی " ماجراش اینه که معمولا"کارمندا با سابقه ی بالا ،   از دست این جوون ها و رفتارهای عجیب و بعضا" نامناسبشون مثل سلام ندادن و از زیر کاردر رفتن  ناراحت میشن بعد این همکار عزیزمن که قبلا هم تعریفش رو کردم خیلی پسر خوبیه و دوسش داریم


 اونجا نوشته "قدر آشتیانی" روزای اول ، هر چند وقت یه بار میرفت  با ماژیک می کوبید  رو اون عبارت،  بعد که ما سرمونو بلند می کردیم  ببینیم صدای چیه ، میگفت :  به اینجا توجه کنید منظورش این بود  که قدر من رو بدونید 


الان  دیگه میدونیم چی میگه ،  هر وقت صدای تق تق میاد  میگیم : محمد بیا بشین سرجات بلند میشیم با سیم تلفن خفه ت می کنیم هاااا

خوشم میاد اونم حواسش هست غرق کاریم و احتمالا خسته از این همه اعداد و ارقام ، با این کارش حواسمونو پرت میکنه و موجب خنده و تفریح میشه 


خیلی دوستتون دارم دوستای عزیز من 


پینوشت: دوستان ، از وبلاگ نگین عزیزم ، متوجه فوت مادر بزرگوار دوست و همراه عزیزمون" غریبه " شدم . چون غریبه وبلاگ ندارند خواستم همینجا بهشون تسلیت بگم امیدوارم روح مادر گرامیشون قرین نور و آرامش باشند . ضمن اینکه نگین نازنین هم هفته ی پیش با فوت برادر جوانش ، داغ بزرگی رو تجربه کرد . از خدای بزرگ برای همه ی عزیزانم طلب صبر و آرامش دارم و امیدوارم خدا حافظ و نگهدار بقیه ی عزیزانشون باشه 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زندگی ادامه داره رفیق شهید میرزا محمد براتی ازدواج شرعی و موقت عفت مجله مد و پوشاک آقایان ,wikichejoor خانه مشاوره لیلایی خوشبخت از عشق