تو خاطرات زندگی مشترک با پدر مهردخت ، خوندید که مهردخت یه عمو داشت(داره) که همسرش دخترخاله ی خود شونه . 

دوتا دختر دارند که یکیشون از مهردخت پنج سال بزرگتره و تو عروسی من ، نوزاد بود و بعد ها شدیم عشق هم . به هر حال من زن عموی تازه عروس و مهربونش بودم ، اونم عروسک کوچولوی ناز و دوست داشتنی من بود .

یادتونه ، با وجودی که   سبک زندگیشونو اصلا نمی پسندیدم ، ولی رابطه م باهاشون خوب بود . 


چند سال بعد از جدا شدن ما ، برادر آرمین همراه خانومش و دوتا دختراشون مهاجرت کردن و از ایران رفتن . راستی دختر دومشون پنج ماه بعد  از مهردخت به دنیا اومد . به دلیل  اینکه دیگه خودم بچه داشتم و کارمند بودم ، و تو چهارسالگی بچه ها از آرمین جدا شدم ، خیلی همدیگه رو نشناختیم و با دختر کوچیکه خاطره ی مشترکی ندارم . 


الان به واسطه ی اپلیکیشن هایی مثل چت فیس بوک و اینستاگرام با چهارتاییشون در ارتباطم . 

با شهریار تو چت فیس بوک و با فرزانه و دوتا دخترا  تو اینستا . 

انگارآرمین و به دنبالِ آرمین ، مادرش (که همیشه دست به سینه ست ببینه آرمین چی میگه) ، از چند سال پیش ،  سر ارث پدری یه مشکلاتی با شهریار و خانواده ش پیدا کردن که وقتی آرمین درموردشون حرف میزنه انقدر با نفرت و کینه یاد می کنه که آدم حالش بد میشه

 چند بار هم جلوی من شروع کرده به صحبت ، ازش خواستم حرفشو قطع کنه .

 گفتم : لطفا"در این مورد با من صحبت نکن   اصلا نمیدونم بین شما چی گذشته ، نمیخوامم بدونم .

 چون تو هر چی بگی از منظر دید خودت میگی و شهریار و فرزانه نیستند که از خودشون دفاع کنند در هر حالت اختلاف شما به هیچ عنوان به من مربوط نیست و بجز اینکه فضا پر از انرژی منفی میشه ، چیز دیگه ای نداره . 


حالا دختر بزرگشون (آدرینا)بعد از چند سال اومده ایران .  نمیدونم چرا نرفته دیدن آرمین و مادرش . انگار تلفنشم ، بهشون نداده (البته اینا حرفای آرمینه که میگه چند بار ازش شماره تلفن ایرانش رو خواستم و منو پیچونده ، نمیدونم راست میگه یا تصوراتش رو منعکس میکنه .

 در واقع آدرینا همین الانم با مهردخت از طریق واتس اپ تلفنی حرف می زنند و شماره ی ایران نداره. 


چند روز پیش آرمین زنگ زده بود به مهردخت می گفت  که تحت هییچ شرایطی با آدرینا خونه ی خودتون قرار نذار و فقط یه کاری کن که بکشونیش خونه ی ما .

 حالا از اون طرف آدرینا هی زنگ میزنه که مهردخت جان من سفر هستم میخوام اومدم تهران ،  خودت و مامانتو ببینم . مهردخت هم از دست آرمین  عصبی شده بود . 


آخر سر گوشی رو گرفتم گفتم آرمین تو چی میگی در مورد آدرینا ؟ نمیشه که .من و مهردخت  با خانواده ی برادر تو در ارتباطیم حتی از تاریخ اومدن آدرینا خبر داشتیم ، حالا تو چه توقعی داری؟


گفت: نه نه ، اصلا یه کاری نکنی بیاد خونتون هااا گفتم : خوووب چرااا؟؟ 

گفت : یعنی چی ؟ آدرینا به من که عموش باشم و پدر مهردختم احترام نذاشته ، حالا مهردخت دعوتش کنه خونه ش ؟؟ 

گفتم : آهاااا پس تو مشکلت اینه !!!چون  آدرینا به شما احترام نذاشته ، پس مهردخت هم تحویلش نگیره که تلافی تو رو درآورده باشه !!!

زشته آرمین بچه ها رو قاطی اختلاف خودتون نکنید . 

گفت : اون حتما" فرزانه یادش داده که اومده ایران نیومده خونه ی ما مستقر بشه و رفته خونه ی خاله ش ، گفتم : از کجا میدونی آرمین ؟؟

 بچه ها معمولا با خانواده ی مادری نزدیک ترن ضمن اینکه خاله ی آدرینا بچه های همسنش رو دارن به آدرینا اونجا بیشتر از خونه ی شما خوش می گذره خوب رفته پیش اونا مونده من یادمه دفعه ی قبل که اومده بود ایران ، خونه ی شما بود . 

فکر می کنید آرمین چی گفت؟؟ 

بهم گفت : نه .ما خانواده ی پدریش هستیم ، آدرینا به ما میرسه نه به خانواده ی مادرش 

قیافه ی من دیدن داشت !!!

گفتم : آرمین چی میگی ؟؟ مگه آدرینا زمین یا ملکه که داری مثل ارث تقسیمش می کنی این حرفا کدومه ؟؟ 

آرمینم گفت : به هر حال من نمیدونم مهربانو ، فرزانه زن کثیفیه با ما لجبازی می کنه می خواد از هر راهی شده به ما ضربه بزنه بعید نیست به آدرینا یادبده ، بیاد مهردخت رو چیز خور کنه !!!!

(حالا این فرزانه دخترخاله شونه هاااا)


دوباره دیشب آدرینا زنگ زد ، گفت : مهردخت جان دوست داری یه کافی شاپ قرار بذاریم من ،  تو و مهربانو جون رو ببینم ؟؟ مهردخت هم تعارفش کرد که بیاد خونه مون ، ولی آدرینا گفت : نه بخدا انقدر دلم تنگ شده فقط میخوام شما بشینید نگاهتون کنم اونجوری بیام خونتون ، مامان به زحمت میفته . 


خلاصه قرار شده یه شب بریم سه تایی بیرون . 


به مهردخت گفتم ببین بابات چه چیزایی می گفت؟ آی میخواد بیاد خونتون ، آی راهش ندیدن !!

مهردخت گفت : حالا ولش کن مامان حوصله ندارم تو به بابا نگو با آدرینا قرار داریم . 

گفتم : نه ومی نداره . ولش کن چیکار داری بگیم . 

مهردخت گفت : حالا بنظرت آدرینا کار درستی کرده اصلا" بابام و مامان بزرگمونو ندیده ؟ 

گفتم : نه درست نیست . مخصوصا اگر به توصیه ی مادرش این کارو کرده باشه ، کارش غلطه . 

اونشب که همو دیدیم من ازش می پرسم که دلیلش چی بوده . 

اگر گفت : بخاطر مامان و بابام که سفارش کردن محل عموت نذار باشه،

 بهش توصیه میکنم که این کار رو نکنه و از پدرت و مادر بزرگتون دلجویی کنه . اصولا" مشکلات کسی به کسی ربط نداره .ولی اگر گفت : خاله حواسم نبوده و درگیر بودم و با پسر خاله هام بیشتر خوش می گذشته ، درکش میکنم و میگم به هر حال برای عموت سوء تفاهم شده و ناراحتش کردی . سعی کن از دلشون در بیاری . 

****** 

یادم افتاد وقتی با آرمین زندگی می کردیم ، مامان من با یکی از زن عموهام مشکل داشت . چون اون خانوم عادت داشت  همه رو با متر خودش اندازه بگیره و از نظر اون اگر دختر خانمی حجاب نداشت ، نسبت به سلامت اخلاقش شک می کرد .

 خانواده ی ما بخاطر تحصیل و شغل بابا ، گاهی  ایران زندگی نمی کردیم ، گاهی هم تهران نبودیم و یه مقداری هم بخاطر اینکه کلا " اخلاق قاطی شدن افراطی رو با هیچکس نداریم ، از حرف و حدیث های فامیلی خبر نداشتیم .

 اما بالاخره نوبت من شد که اون خانوم پشت سرم بدگویی کنه . 

جریان این بود که  من شونزده سالم بود و زن عمو خانم گفته بود:  مدرسه ی مهربانو از خونه شون دوره و حجاب هم که نداره ، پدرشم که معمولا " مسافرته ، معلوم نیست کجا میره و میاد . 

البته مامان مصی به خدمت اون زن عمو  رسید . و مجبورش کرد سه بار جلوی فامیل از من عذر خواهی کنه ، ولی بعد از اون خیلی روی خوش بهش نشون نمی داد و مثلا هیچوقت برای اینکه بهش سر بزنه مشتاق نبود .

 بعد ها وقتی  ازدواج کرده بودم ،آمین  اصرار می کرد که بریم خونه ی عمو ت اینا .

مامانم خوشش نمی اومد و می گفت این کار رو نکنید طرزفکر اون خانوم سطحیه وبا  رفت و آمد  ، دچار مشکل می شید .

آرمین یا در حضور مامان اعتراض می کرد ، یا در تنهایی خودمون بارها و بارها به من سرکوفت میزد که مادرت خودخواهه و بخاطر اینکه از زن عموت خوشش نمیاد ، می خواد ما هم با اونا رفت و آمد نکنیم !!( نمیدونم چه اشتیاقی داشت برای رفت و آمد با عموی من )


حالا روزگار چرخیده و چرخیده و آرمین داره به مهردخت تحمیل میکنه که چون دخترعموت به من احترام نذاشته و من از مادرش خوشم نمیاد تو کلا " نبینش !!

البته که زهی خیال باطل ، چون ما آدرینا ی عزیز رو خواهیم دید و من حتما بهش توصیه می کنم که اگر قاطی بازی بزرگترها شدی ، خودت رو بکش کنار این چیزا روحت رو مسموم میکنه و  فایده که نداره هیییچ خسته و آسیب دیده و کینه توز هم میشی . 

********

مواظب روح بی کینه و زلالتون باشید 

خیلی  دوستتون دارم 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سروده های استاد مرتضا کیوان هاشمی مکان های دنج مالزی فروشگاه آنلاین دیجی کالا ساخت تابلو تبلیغاتی آرین افشار زیتون ❤الـــــہـــی ♥جزتو♥پناهی♥نــــــــدارم❤