وسایلت رو روی میز ناهارخوری پهن کردی خط کش های بزرگ و مخصوصت رو دست می گیری و خطوطی رو روی کاغذ های برش رسم می کنی . بدون اینکه بفهمی زیر نظر دارمت .

 گاهی اخم میکنی و به چیزی دقیق نگاه میکنی خطی رو پاک میکنی و دوباره می کشی گوشی تلفن همراهت رو برمیداری، به صفحه ش خیره میشی ، صدای استادت  تو فضای اتاق طنین میندازه ، " بچه ها دقت کنید ، از خط کمر سه سانت داخل رو علامت می زنیم ، بعد فیلم رو متوقف میکنی  و دوباره روی میز خم میشی . لابد داری همون سه سانت رو، روی کاغذ برش علامت میزنی . 


کمی بعد فایل ذخیره ی موسیقیت رو ،  روی لپ تاپی که به تی وی وصل کردی ، فعال می کنی سکوت خونه ،  با نوای زیبای  سمفونی دریاچه ی قو پُر میشه ،


 هنوز مشغول رسم و برش هستی وانمود می کنم با گوشی خودم مشغولم اما همه ی حواسم به توست . 

 لبخندی از سر حیرت  صورتم رو پر می کنه ، انگار آرمین روی میز خم شده و داره کار می کنه   چقدر این ژن ها قوی بودند ، شباهت ظاهر به کنار ، حتی مدل ایستادن و دقیق نگاه کردنت به اون رفته . 

آخ،  باز هم ، مچم رو گرفتی ، به آنی سرت رو از روی کار بلند کردی و مستقیم به چشمام نگاه کردی . 

-به چی میخندی مامانی ؟ 

-هیچی ، خوشم میاد موقع کار کردن نگاهت کنم .

-آخه صورتت می خندید . 

-نمی خندیدم ، لبخند بود . 

-هموووون 

-باید مهربانو باشی تا معنا شو بفهمی . 


نمی دونم از حرفم چه برداشتی کردی  که تو هم  خندیدی و دوباره مشغول کار شدی . 


سرم رو انداختم پایین ، تظاهر می کردم باز گوشیم رو چک می کنم ولی رفتتتتته بودم تاااا دورررهاااا  

جایی در سالهای سال قبل همون موقع که دخترک پر آرزویی بودم و به امید یه خانواده ی عاشق ، با پدرت  پیوند شویی بستم .

همون ده سالی که تو همین خونه با هم زندگی کردیم ، کمی خوشبخت بودیم و بسیار بدبخت چه تصمیم خوب و بجایی گرفتم برای جدایی شونزده سال گذشته

 تو  چهارساله بودی و حالا بیست ساله شدی . راه سختی بود که با چاشنی عشق و امید هموار شد . 


دخترم اتفاق های خوب ،  محاله بدون از خودگشتگی و ایثار فراوون بیفته ،تو  این مسیر ، برای هر قدم که برداشتم ، بیسااار فکر کردم و عواقب و جوانب همه چیز روبسیااار  سنجیدم . 


هیچ کاری رو همینطوری و باری به هر جهت نمی تونستم انجام بدم  ، چرا که صاحب جواهری بودم بنام تو  وباید جبران دعوتت  به زندگی و شرایط غیرمعمولی که برای زندگیت  فراهم کرده بودم ،  رو می کردم . 

بهترین انتخابم این بود که درهمون مسیری که دوست داشتی ، قرارت دادم همراهت بودم فراااوون .

پا به پا ت و قدم به قدم و امروز نتیجه ی شیرین این انتخاب و همراهیِ با تو رو  دارم . 


مهردخت جانم  ، تو،  تا همین چند ماه قبل ، درمقابل دوخت،  خیلی مقاوت می کردی و می گفتی : من طراحم چرا باید  خیاطی کنم!!! 

 خیلی دوست داشتم برات توضیح بدم که اگر دانشجوی طراحی لباس ، به دانش دوخت،  مجهز نباشه ، طراح خوبی از آب در نمیاد  

ولی گذاشتم تا خودت تجربه کنی . دیدی نازنینم که عاقبت با خیاطی کنار اومدی  و بعد بهش علاقمند شدی؟؟ 

حالا ساعت ها میشینی و  الگو می کشی و پارچه  می بری و  با لذت چرخ می کنی  

زندگی هم همین پارچه های ندوخته و طرح های نکشیده ست برای همه ی چیزهایی که بهش فکر نکردی و در آینده باهاشون مواجه میشی ، طرحی دلخواه و استثنایی  در ذهنت آماده کن روی پارچه های رنگارنگ پیاده کن و با عشق به قامت نازنینت ، اندازه کن . 

با کژی ها و تیرگی ها کنار نیا ، لباس بد رنگ و بد قواره نپوش چون یه روز به  خودت میایی و میبینی  به  پوشیدن  لباسهای تیره و ژنده ، عادت کردی . 

*******

کاش زندگی کلید pause داشت و این روزها دکمه ش رو فشار می دادم تا همه چیز همونطور که هست بمونه  

عزیزامون  سالم و رو به راهن و  خودم در آخرین ماه های چهل و پنج سالگی ، هنوز نسبتا" پر انرژیم و همین یعنی خوشبختی .


شاید چایکوفسکی وقتی دریاچه ی قو  رو می نوشته ، دختری از مشرق زمین رو تصور می کرده، که روی میز ناهارخوری خونه ش،  الگوی لباس می کشه و به سمفونیش  ، گوش جان می سپارده و از آن سوی میز و از میانِ طرح های نیمه کاره ،  به مادر خوشبختش ،لبخند عاشقانه می زنه 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پیچک خیال ویککی املاک صنعتی هیراد اتوبار اسلامشهر جاده ساوه محوطه سازی | آبنما | دیوار سبز | بام سبز Stephanie Tony زنده باد عاشق پرستی زنده باد این زندگی ملک و مسکن تهران